وبلاگ نی نی منوبلاگ نی نی من، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات من ونی نی نیومده

بله برون خاله جون

سلام نازگل مامان خوبی نفس؟من اومدم که خبرای جدید بدم بهت روز ۱۹ فروردین بله برون خاله بود وجای شما حسابی خالی که بری وسط و با محنا کوچولو نوه دایی عمو علی برقصی💋💋💋نی نی جونم شب خیلی خوبی بود وحسابی خوش گذشت بعد از گذاشتن قول وقرارها دایی عمو علی گفتن که یه خطبه بینشون خونده شه که واسه خرید وکارهای عقد راحتتر باشن وقرار خوندن خطبه رو واسه فرداشبش گذاشتن وروز عقد هم نیمه ی شعبان شد یعنی روز عقد مامان بابای شما البته با۳سال تاخیر😊😊😊😚 ماهم چون فرداش خونه ی مامان فوزیه مهمون بودیم ومنم کلاس داشتم رفتیم خونه که فرداعصر برگردیم،هرچند بابا حال برگشتن تا هشتگرد رو نداشت وبه من گفت تنها برم واسه مراسم و اینکه مامان فوزیه یادش رفته بود مهمون دعوت کرد...
21 فروردين 1395

یه خبر خووووب

سلام جوجوی من خوبی؟عزیزم من اومدم با یه خبر خوب😊😊😊 خواهرم،عزیزم،عشقم،بهترین دوستم وخاله ایدای شما داره عروس میشه 😍😍۷فرودین بود که خاله شما بالاخره رضایت داد که خواستگارش پا به خونه ی بابایی بزاره وجواب مثبت رو داد.من الان خیلی خوشحالم که دارم خواهر عروس میشم و فقط ازت میخوام با مامان دعا کنی ،دعا کنی واسه خوشبختیشون دعا کنی که عمو علی رو واقعا دوست داشته باشه،دعا کنی که از انتخابش پشیمون نشه،اینکه خدا بهتریناش رو واسش در نظر گرفته باشه چون خاله جونت واسه همه بهترینهارو میخواد خداجونم خودت خوشبختش کن کاری کن که توی زندگی چیزی رو کم نداشته باشه.😚😚 حالا نوبت خودمه خداجونم کمکم کن دارم خسته میشم از اینهمه غرور وخودخواهی چرا باید این روزا که ...
19 فروردين 1395

😚😚😚

جوجوی مامان سلام ؟بعداز چند روز اومدم که واست از روزایی که گذشت بگم،بعداز یرگشتنمون از رویان بیشتر روزا رو خونه ی مامان فاطمه بودیم وخاله  عزیزم با بچه ها وعروسش اومدن خونه ی مامانی دوروزی اونجا بود ورفت تهران که بازم واسه ۱۳ بدر بیاد پیشمون.ماهم از شب قبل همه چیز رو اماده کردیم وتو ماشین که صبح زود بریم به سمت ولیان ولی از شانس بدما بارون شدید بارید وصبح که تبدیل شد به برف ولی خوب خیلی نبود.خاله هم با دیدن این شرایط از تهران برگشت بسمت همدان ولی خوب ما تنها نبودیم چون میلاد پسر عمم اومد پیشمون نهار رو خونه خوردیم ورفتیم بسمت ولیان وکلی پیاده روی کردیم هرچند هوا خیلی سرد بود ولی خوب حسابی خوش گذروندیم و اخر شبم با میلاد برگشتیم خونه ی خ...
15 فروردين 1395

سال نو

سلام زندگی مامان خوبی عشقم؟سال تحویل 1395هم گذشت حدود 1ساعت و10 دقیقه از سال 95 گذشته انشاله سال دیگه تو دل من باشی هرچند که تو این روزا فقط چند نفر هستیم که منتظر اومدنت هستیم😕 من وخاله ایدا وباباجون خیلی منتظرتیم بقیه هم هییییی میگن زوده حالا اشکال نداره عزیزم صبر میکنم تا تعداد منتظرات بیشتر بشه بعد میارمت میخوام همه واسه دیدنت لحظه شماری کنن😍😍ولی عشق مامان مهم اینه که من حاضرم جونمو بدم واسه بودنت خیلییییییییییییب دوست دارم نفسم😘😘😘
1 فروردين 1395
1